♡♡♡گمشده ای به نام من...♡♡♡
همون آوای مردگانی سابق!!!
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید....با نام افریدگار عشق آغاز میکنیم.... خداوندا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چوت تویی دارم و تو چون خودی نداری.... . . سر گــــــــــــــــــردانم میان مردگـــانی های دلم زندگــــانی سهل است،مــــن مردگـــانی میکنم....... . . . اینجا همه دلتنگند.. دنبال گمشده ای هستند.. من هم دنبال گمشده ای می گردم.. گمشده ای به نام من …

پيوندها
ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
منتظر
لطافت غزل
زندگی کاغذی
قصه قاصدک
عاشقانه
عکس های مذهبی ( آقا مجتبی )
خرید پالتو
قالب سولو
تبادل لینک رایگان اتوماتیک
تـــــنـــــهـــــــایـــــی(آقا عرفان)
تور آنتاليا
تنــــــــــهایـــ شـــبـگــــــرد(آقا رضا)
تنهـــایــی(آقا مجتبی)
چت روم(آقا محمد)
پایه گردان چرخشی خورشیدی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان mordeganee Diaries و آدرس mordeganee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 692
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 692
بازدید ماه : 774
بازدید کل : 235591
تعداد مطالب : 483
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
☼admin)suzy)

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 

آدمک خسته شدی از چه پریشان حالی؟ 

پاسی از شب ، که گذشته شده است ، توچرا بیداری ؟

 آن دو چشم پر غم را ، به کجا دوخته ای ؟

دلت از غصه سیاه است ، چرا سوخته ای ؟

 تو که تصویر گر قصه ی فردا بودی ، تو که آبی تر از آن آبی دریا بودی ، آدمک رنگ خودت را به کجا باخته ای ؟

کاخ امید خودت را تو کجا ساخته ای ؟

 آخرین بار ، که بر مزرعه من ، باریدم ، روی دستان تو من ، شاپرکی را دیدم ، تو چرا خشک شدی، او چرا تنها رفت ؟ من که یک سال نبودم ، چه کسی از ما رفت ؟ 

این سکوتت که مرا کشت صدایی تر کن ، 

 این منم آبی باران تو مرا باور کن ، باور از خویش ندارم که چنین می بارم ،

بگذر از این تن فرسوده کز آن بیزارم ،

نه دگر بارش تو قلب مرا سودی هست ، نه برای تب من فرصت بهبودی هست ، 

آنکه پروانه شدن را ز من آموخته بود، دلش انگار به حال دل من سوخته بود، 

شاپرک رفت،دلی مرد،عزا بر پا شد ، رفت و انگار دلم مثل خدا تنها شد ، 

 آری این بود تمام من و این بیداری ، جان من پس چه شده از چه پریشان حالی ؟ 

 برو که آدمکی منتظر باران است ، او که با شاپرک قصه ی ما خندان است،

من و این مزرعه هم باز خدایی داریم ………………….

 

 
21 / 4 / 1393برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

اینجا پاییز است

اینجا هوا سرد است

اینجا هوا ابریست

اینجا،هوا،هوای باران است

اینجا همه ی کوچه ها و خیابان ها خیس است

اینجا دلتنگی ها نارنجیست

اینجا دل عاشق چشم انتظار است

و چه سخت است

هم پاییز باشد

هم ابر باشد

هم باران

هم جاده ای خیس

هم قلبی عاشق

اما...

نه دستی باشد برای فشردن

نه پایی برای قدم زدن

و نه نگاهی برای زل زدن

سخت است تنها زیر باران قدم زدن

سخت است یخ زدن دست هایی،از سردی این همه دلتنگی

سخت است نچشیدن طعم لب ها، در زیر باران

سخت است باقی ماندن نگاه ، در کوچه های انتظار

سخت است هر روز صبح،

از شیشه ی باران خوده ی احساس

دلی را تماشا کردن که زیر باران این همه دلتنگی

زیر باران این همه حسرت

آرزوی دوباره دیدنی را

زیر چتری از باران بوسه ها دارد

آری سخت است

اما...

آنجا...

همینجا که پاییز ،هوایش سردو ابری و بارانیست

همینجا که کوچه هایش،خیس از باران دلتنگی ست

و از همین پنجره ی باران خورده ی احساس

با همین قلب عاق

کنار همان نیمکت چوبی اولین قرار

با بارانی از بوسه ها

کنار تک تک لحظه های بارانی

خاطراتی مرور میشود.

خاطراتی لابه لای حریری به رنگ ابان!

 

 

تو یه دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن

دوتا خسته دوتا تنها،یکیشون تو یکیشون من

دیوار از سنگ سیاه سنگ سرد و سخت خارا

زده قفل بی صدایی به لبای خسته ی ما

نمیتونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار

همه ی عشق من و تو قصه س قصه ی دیدار

همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو

با همین تلخی گذشته شب وروزای من و تو

راه دوری بین ما نیست اما بازم اینم زیاده

تنها پیوند من و تو دستای مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیریم

واسه ما رهایی مرگه تا رهابشیم میمیریم

کاشکی این دیوار خرابشه منو تو باهم بمیریم

توی یه دنیای دیگه دستای همو بگریم

شاید اون جا توی دل ها درد بیزاری نباشه

میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه...

 

این جا زمین گرد است

ساعت به وقت انسانیت خواب است

عجب موجود سخت جانیست این دل

هزار بار تنگ میشود،میشکند،میسوزد،میمیرد و باز هم میتپد!!

 

گیریم که باخته ام...

اما کسی جرئت ندارد به من دست بزند

یا از صفحه ی بازی بیرونم بیندازد

شوخی که نیست !

من شاه شطرنجم!

تخریب میکنم آن چه را که نمیتوانم باب میلم بسازم

آرزو طلب نمیکنم،

آرزو می سازم

لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی

من همانی ام که حتی فکرش را هم نمیتوانی بکنی

زانو نمیزنم،

حتی اگر سقف اسمان،

کوتا تر از قد من باشد!

زانو نمیزنم،

کتی اگر نمام مردم دنیا روی زانو هایشان را بروند!

من زانـــو نمیــزنم!!

من شــــاه شطـــرنجم...!

 

 

در کویری برهوت به سوی سراب خیالاتم قدم بر میدارم

کرکس ها ی بیرحم به روح خسته ام حمله ور شده اند

تشنه و در میان تنهایی

سراب خیالت را میبینم

با صدای بغض الودم،با نفس های سنگین و گرمم،بلند صدایت می زنم

این سکوت وهم الود هم جوابم را نمی دهد

روی شن های داغ مینشینم،کمی...

کمی آب میخواهم

لب های ترک  خورده ام خون الودند

قرمز و قطره قطره روی زمین میچکند

عرق های پیشانی ام یک به یک لباسم را تر میکنند

نه،این سهم من نیست

باید این فاصله ها را بردارم...

بیا تا صدای دست هایم را امید بخشی

دلم را شاد و روحم را تازه کنی

اگر بازهم تنهایی را سهم این روز هایم داشته باشم،

بی تو یک روز ر این فاصله ها خواهم مرد...

 

 

در نگاهت چیزیست که نمیدنم چیست؟

مثل ارامش بعد از یک غم

مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم نم بعد از باران

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست؟

من به ان محتاجم!

 

چشم های من

 این جزیر هایی که در تصرف غم است

این جزیره ها که از چهارسو محاصره است

در هوای گریه های  نم نم است

در هوای گریه های گاه گاه من،

اب می دهد درخت درد را

برق آه بی گناه من،

ذوب میکند

سد صخره های سخت درد را، 

فکر میکنم 

عاقبت هجوم ناگهان عشق 

فتح میکند 

پایتخت درد را.

 

 

رو به روی من فقط تو بوده ایی

از همان نگاه اولین

از همان زمان که آفتاب

با توآفتاب شد

از همان زمان که کوه استوار،

اب شد

از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا

نگاه تو جواب شد

رو به روی من فقط تو بوده ایی

از همان اشاره،از همان شروع

از همان بهانه ایی که برگ

باغ شد

از همان جرقه ایی که ،چلچراغ شد

چارسوی من پر است،از همان غروب

از همان غروب جاده

از همان طلوع

از همان حضور تا هنوز

رو به روی من فقط تو بوده ایی...

 
13 / 4 / 1393برچسب:, :: 18:0 :: نويسنده : ☼admin)suzy)

 

قاب چشم هایم خالیست.

خانه خالیست

تو نیستی!

سایه ی شوم تنهایی،

روی خاب هایم کابوس شده

و تمام سیاهی،

حجم بی تو بودن را پر کرده

و من هنوز به یادت،

سپید میگویم

و نفس میکشم

نه!

نفس نفس میزنم

عطر حضورت را کم اورده ام،

بیا!

"لیلین"